Saturday, October 18, 2008

مجسمه ای بر فراز ریو

موعظه های کهنه
که سوزاندند تن ها را به نام وَهم
یخ زده اند در قالب سنگ

شاید نگین باشند بر انگشتریِ شهر هنوز
لیک...
کتیبه ی نفرت فوج هایی هستند که به اجبار بهشت رفتند

Thursday, October 09, 2008

اوج

گاهی فقط ایستاده بر اوجی
و گاهی"اوج" در تو ایستاده...
و خواهی دید که
در اندیشه ات عقاب به جستجوی طعمه است
و خیالت جای ابر های باران زاست
آن دم،به راستی آسمان شده ای!
و چون آسمان خواهی بخشید جتی را که گستاخانه شکسته است دیوار صوتی ات را
 

عکس از بالای برج مـــیلاد، خودم

Thursday, August 28, 2008

ضیافت شب

ماه
طیلسان ابر را کنار انداخت
و در کوچه های تاریک خندید
سنگ فرشها آبی شدند و همهمه شان در فضا پیچید
باد اشاره کرد...
سمفونی برگ آغاز شد
جیرجیرک ها به وجد آمدند و درختان را تحسین گفتند
نسیم بر لبان خیس جوی بوسه زد
و هوا سرشار از خنکای عشق شد
ستاره ای دور به زهره با چشمک چیزی فهماند...
با او همرقص شد
و شب، که من میهمانش بودم
به من شراب کهنه خواب تعارف کرد
من مست شدم
من مست شدم و بی هوا لبان رویا را بوسیدم
آنگاه با هم به بستر رفتیم
و تا صبح عشق ورزیدم
آه...شگفتا...چه ضیافتیست شب

Friday, July 04, 2008

Cigarette

My cigarette burns out for me
Like I'm weeping bitter tears out for you

Monday, June 30, 2008

Compass


I've spread a map
but my heart beats against
the compass I've trusted in

Saturday, June 21, 2008

مگس ها و مورچگان

مردمی که از بالا مورچه می بینیشان
از پایین تو را مگس می بینند(اگرببینند!!!)
افسوس که توی نادان خود را بزرگ و بر بلندی میپنداری!

به بهروز ذبیحیان