Friday, June 18, 2010

زخم زمین


می ریزد از رگ سنگ، خون سیاه وحشت
آغشته شد زلالِ آبی بی نهایت

زخم دل زمین را مرهم کـــــجا توان بست؟
بین مرده ماهیان را، بر موج این حقیقت

بر قلب مادر خود، خنجر نهاده فرزند
در کیششان ندانند، مادرکشی جنایت!

در سوگ خفته دریا،ساحل نشسته در درد
پرها سیاه کردند مـرغان در این مصیبت

در ذم بریتیش پترولیوم پیرو نشت نفت در خلیج مکزیک

Sunday, June 13, 2010

احمقانه ها


من چه احمق بودم
قبله ام کوچه ی بالایی بود
عشق من دختر رسوایی بود
پانزده ساله و اندی شاید
بوسه ای از لب او
مرز هر خواهش و رویایی بود

من چه احمق بودم
راه من راست ترین فلسفه ی عالم بود
فکر من راهگشای بشر و آدم بود
هفت٬ هشت جلد کتابی آن روز
خوانده بودم، همه را یادم بود

من چه احمق بودم
یک شبه ساختن قصر طلا
خشت اول هوس و وسوسه و درد و بلا
مال در کیسه ی رندان دغلباز ببین
جیب سوراخ و به لب آه و
سرت لختِ کلاه

من چه احمق بودم
آدمی را به دو جین دوخته ی ساتن و پشمش دیدم
درک او را به لقب بر سر اسمش دیدم
خود نه اسم و نه به تن جامه ی فاخر بودم
از همه آدمیان خود چه بنامش دیدم!

"من چه احمق بودم"، جمله ی زیباییست
چه بسا فردا روز، بشتر پی ببرم
به "چه احمق بودن"
به از آن است که در راکد مرداب معلق بودن
می برد رود حیاتم سوی دریای وجود
به عقب می نگرم:
"من چه احمق بودم"

Saturday, June 12, 2010

خانه من

هر فضایی٬ کنجی٬ زاویه ای
همه جا می شنوم، بوی عطر نفست
همه جا هستی و من
غرق در هستن تو

خانه ی امن ترینم اینجاست...

بر به هم ریخته ی ملحفه ها
نقش اندام تو مانده باقی
به گمانم شبح وسوسه ها
خفته بر جای تو با صدها ناز...

در اجاق خاموش، مانده خاکستر عشق
زیر آن آتش بنهفته ی "امشب" پنهان
که برآرد ققنوس، پر و بالش سوزان

خانه ی گرم ترینم اینجاست...

و دو جام خالی...
یکی از مهر لبت ممهور و
آن دگر نقش سرانگشت تمنا دارد
خُم دل از ثمر ساقه ی تو نوش مُهیا دارد

خانه و حد و حریمم اینجاست...

زیر آن پنجره در گلدانی
شاخه یاس نیاز، کنج خلوتگه راز
می دمد رایحه شکر و سپاس

خانه ی عین یقینم اینجاست...
خانه ی خانه ترینم اینجاست

Friday, June 11, 2010

روستای ما

در ده کوچک ما
باز شد پنجره ها از پی هم
محض گرمای هوا!
همه دیدند که چون
غنچه ی باغچه ی سبز دهات
به جفای شرر تابستان
پر و پر شد چه غریبانه و در دم پژمرد
همه دیدند که ده کوره ی ما
فصل گرما چه هوایی دارد!


تقدیم به ن.الف

Wednesday, June 09, 2010

خفته


من ببین چون خفتم!
بانگ ساعت، وز و وز مگسک
درگوشک نجوا: "گلکم خواب بس است!"
بوی سرشیر و حلیم
کارگر نیست مرا!

تا توانی به بلندای صدا 
پاره کن حنجره را خسته پدر!
دو سه سرفه با خلت
لگدی از سر مهر پدری 
کارگر نیست مرا!

سطل، پر آبش کن
ریز بر فرق سرم 
غرقه ام گر بکنی
کارگر نیست مرا!
من ببین چون خفتم!
"سکته کرده شاید...
...یا به اغما خفته"
یکی از جمع نظر داد عجب!
دکتر حاذق و استاد مهیا کردند
برق بستند، به تن لوله و سوزن کردند
کارگر نیست مرا!

من بخفتم که حقیقت ناید
پیش چشمانم هیچ
خواب خود، قصه ی خود پردازم
من بخفتم و اگر بیدارم
چشم من باز نبینی یکدم
این چنین است که هیچ
کارگر نیست مرا!

Tuesday, June 08, 2010

خورشید دور


هر آنقدر که می ام بُد نصیب یاران شد
به نوش خمر و طرب بین خوشی هزاران شد

نگو مرا ز بُلندا و دوری خورشید
نه هر بعیدِ بعیدی، نبود و پایان شد

به حُسن فاصله ها بین که قدرت دلها
به آسمان صداقت شعاع تابان شد

به آفتاب محبت یخ زمین شد آب
به لطف جمله رفیقان ببین بهاران شد

صـدای ساز تو آید به ضرب این دل ریش
گلو به یاد صدایت گرفت و باران شد

ببین که مانده من و کوچه گردی بی تو
به یاد آن همه پرسه سرم خیابان شد

دو دم اجازه ی چرخش زمانه را می ده
ببین به شام فراقت، سحر  نمایان شد 

ز شرق دور می رسد سلام تو بر من
سلام موسمی ات بر دلم چو طوفان شد 

سلام من به تو ای مرد  بی قراری ها
سلام من به سلامت تراز و میزان شد

تقدیم به دوست عزیزم کیا

شمع بی مقدار


ای به سر آتش نهاده شمع داغ
از چه می سوزی به شــور و اشتیاق؟

دوده ی دل از چه غم کـردی فراز؟
سقف عالم تار کردی زین سیاق

اشک، از چشمان مجنون می چکد
کیست یارت اشک ریزیش از فراق؟

بر سر هر بزم و نذری حاضری
بر سر سنگ مزاران شب چراغ

شاعران و عارفان مدحت کنند
کیستی؟ "پروانه سوزی" را اجاق؟

سایه ی شعله از آن سر کم مباد
چون که بی لطفش نخی اندر چماق

شعله گر شمعی بدین شوکت رساند
بین چه سازد از دل عاشق مذاق

Sunday, June 06, 2010

یار کودکی


ای تو یار کودکی، ای رونق بُسـتان دل
ای رفیق باده و سرمستی و مسـتان دل

"طعم تلخ این حقیقت" هم نبردسـت و نبرد
خاطر و یاد تو را  این صفحه ی لرزان دل

رفتی از دیده ولی از دل نرفتی یک نظر
بر خطا خوانده سیاوش قصه ی پیمان دل

می بسی بسیارخوردم بی تو از هر رنگ و سان
آن همه هیچ و فقط یک جرعه با تو جان دل

از هنر بردی سخن، خاکم به زیر پای تو
یاد گیتار تو و صوت تو و الحان دل

فرصت هجر و فراق آخر به آخر می رسـد
عاقبت  بینی  چو  من  وصــل  دل   و   یاران  دل


به دوست عزیزم کیا