Thursday, September 30, 2010

قوطی سفید

با نرم افزار پینت

بانو...
بدان محتوی این قوطی ها
فقط در یک شب می گندد




Friday, September 24, 2010

دستمال


گریه کن که اشکت
نهالت را درختی ستبر کند
که روزی چون تویی بر تو
تکیه کند
چونان که تکیه زدی بر من

Saturday, September 11, 2010

مدارا

یارا بکن مدارا با قلب پاره پاره
ور نه توان بگیری، جان را به یک اشاره

زخمی زدی ز ابرو، آن خنجر خمیده
سهراب رو به مرگ و، نوش از لب تو چاره

مرغ دلم اسیر است در میله های مژگان
بگشا کمی قفس را، چشمی بکن خُماره

در چشم تو در خشد، یک کهکشان بی حد
هر عاشقت نمایان چون نقطه ای ستاره

خالی به پیکرت کاش، بودم به روز خلقت
انسان شدم٬ چه حاصل؟ از دور بر نظاره

دل را زدم به دریا، صد بار در تلاطم
هر بار نعش غرقه، آورد بر کناره

صاحب شدی دلم را، آسوده باش و خرم
دل می برد پیاده، دلدار را سواره

Friday, September 03, 2010

بی خبر

مشتی امواج رسد بر دستم
همه از حس و هوس بی مایه...
جمله های خبری می گویند
بی خود و بی اثر و بی جایه

آن ور خط به تحرک فکی
آب در هاونِ سر می کوبد
حرف دل نیست میانم با کس
صحبت از این در و آن همسایه

سیم هاییست رسد تا گوشم...
پر شده از سخن بیهوده
ضرب آهنگ بد و شعر خراب
خالی از معنی و بی آرایه

کسی از دوست نمایانم گفت:
"حال امروز تو ای جانم چیست؟"
چشم امید به کاری دارد...
نور تا رفت بمُرد آن سایه

دلبری ای عجبا حرفی زد!
تن من یکسره شد سویش گوش
طعنه بود آنچه شنیدم اما:
"چه خبر از رقم و سرمایه؟"

این میانه چه نشستم خشنود!
نقش ایوان به نظر پردازم...
بی خبر تر ز من نادان کیست؟
خانه ویران شده از هر پایه