Thursday, November 18, 2010

بقا

با نرم افزار فتوشاپ و پینت
رسیدی به کویری که از چهار سو به آسمان دوخته
کشوری که تنها رعیت و پادشاهش خورشید است
و تو، تنها زندانی سرداب قصر ماسه ای اش

به جلاد آفتاب بگو...
...بگو که بیمه عمر هستی
شاید قدری در سوزاندنت تأمل کند!

و در نهایت همان می شود که می دانی...
مگر غریزه به دادت رسد
زیرا حیوانی هستی نحیف
که شانزده سال به جای درس بقا
حساب و کتاب آموخته

Tuesday, November 16, 2010

هزار پنجره ی خیال

با نرم افزار پینت و فتوشاپ
صدای افکار تباهم را تا ته پایین آوردم
و هر هزار پنجره ی خیال را
که به باغ حوریان هرزه گشاده بود
بستم

سکوت نعره زد...
سکوت
و خلائی که از هیچ فضا را پر کرد

مگر صدای جیرجیر سوسک های کنج ذهنم
که پس مانده های خِــرَد را با ولع می جویدند

دل...
خاموش خفته بود

ملحفه ی سرخ رنگش را کنار زدم...
بوی مرگ برخواست...
و تعفنی که شاید ماهها پنهان شده بود

یقین دارم بارها فریاد " کمک" سر داده
زمانی که گوشم پر از آوای بی خبری بود
زمانی که کر بودم

Friday, November 12, 2010

جاده

جاده
کشیده تا شفق های شمال


تخت گاز می رانم...
موهایم قالب باد می گیرد

و گاهی دنده چهار،
سه٬ دو... و آرام تر
زیر سایه درخت "درنگ" می نشینم
بی خیال چای داغ می نوشم
سیگار رخوت دود می کنم
و پای بوته های دلتنگی ام ادرار

خط کشی جاده
فقط رد خستگی های من است
نقشه راه٬ نمودار لذتم...
افقش
پس زمینه اندیشه های امروز...
و چراغ هایش هر شب
روشن است از آگاهی ام

مرد قهوه چی گفت:
هر پیچ و خم
خاطره ای خواهد بود در دفتر آینده ام
و هر تابلوی راهنما
تخته سیاهیست
تا حکمی بر آن معین کنم
ایست...30...80...110

جاده از برای من است
راه من است تا انتهای زمین زندگی

خرداد ماه دیدم
نمادی را که رویش نوشته بود:
رستگاری٬  ۷۵ سال!

Monday, November 08, 2010

سحابک

شُکر باد وزنده را...
که به تدبیرش
در آسمان دل پس از سالها
پاره سحابی گذر کرد

کویر ترک خورده ی لبانم را تر نکرد
اما دست کم فهمیدم
این دشت آبی رنگ
بره های سفید کوچک هم دارد
که از گلّه ی ابرهای بارانی جامانده اند