Tuesday, May 30, 2006

او، من و خلبان

تپه های ماهور، پشت از پشت دگر
منظر خشک کویر  
ماسه های زرین، در کف باد اسیر
کودتای خورشید
خط سرنیزه ی نور
پیش رو سایه ی آب...حیله و مکر سراب

در دیار سوزان
مردکی بی سامان
فارغ از داعیه های رندان
سکه ی عمر سخاوت می کرد
عاشق و مست پری دختر افسون شده بود
که لب چشمه ی آب خفته و تب زده بود
مردک عاشق بادیه نشین
تشنه و خسته و آتشزده بود
و نمی شد نزدیک
به لب چشمه ی آب
تا که ناگه نپرد دختر افسون از خواب...تا نگردد بی تاب
تشنه و عاشق و سرمستش بود، مرد بادیه نشین

طالع شوم به افلاک رسید
صبح منحوس دمید
و نمایان می شد سایه ی مرغ بلا
پس از آن گوش کویر
پر شد از غرش و فریاد و نفیر...
دود و آتش بسیار...همه سو گرد و غبار
و فرود آمده بود پاره آهن از عرش
و رسید آن مردی
که هدایت می کرد پاره آهن در اوج
بر تنش رخت سپید...خسته و تشنه لب و پر ز امید
بر سر چشمه رسید
جرعه از جرعه کشید آب حیات
ناگهان حادثه در گوش زمان نجوا کرد:
              
                پری از خواب پرید

چشم زیبا بگشود
و به حیرت نگریست...
این نخستین انسان پس از آن خواب بلند
و شد عاشق بر او...عاشق و پادربند
زرق و برق آن مرد...ماجرای پرواز
صبر و اندیشه نکرد
رفت بی شک و هراس

مرد بادیه نشین ماند با چشمه ی آب
از عطش نالان گشت
خفت در بستر مرگ
گرچه بود آن لب خشکش سیراب
خالی از جسم پری
طاقت و تاب نبرد...

Friday, May 05, 2006

عقربه چهارم

و زمان با تو دوید
  که تویی چهارمین
  عقرب ساعت من
روز و شب جمله تویی
 تابش پرتوی مهر زبرین
   چرخش ماه و زمین
اولین غنچه تویی، رسته در فصل بهار
  اولین میوه ی پر آب درخت
   اولین برگ رها
    اولین پولک برف
گذر فصل تویی...گذر عمر تویی
  اولین چین، تویی روی پیشانی من
   اولین موی سپید
    اولین لرزش دست
...
قلب من از خم ابروی تو افتاد و شکست