Thursday, January 27, 2011

تبعیدی

می دانم صدای گاز زدن سیب
صدایی بهشتیست

یادآور روزهای بی دغدغه...

هرکه تو را گفت
برای گناه چیدن سیب این همه راه آمده ایم
تو باورش مکن!...

تبعیدی خِرَدی گشتیم
که رو به ما گفت:
عشق، هرگز کافی نیست!

جرم اندیشه بود که از پردیس جنون و اشتیاق
به خفت رانده شدیم

و اینجا...
هر که چون من خواست دیوانه وار
به عشق سیبی از شاخه ها بالا رود
واژگون بر زمین افتاد و بر استخوان ترک برداشت
که گرانش این سیاره
از هسته ای آهنین است