Wednesday, December 16, 2015

پهپاد

خیلی درد می‌کند... ناگهان شروع می‌کند به سوختن. گفتند از سر معده است، اسید است. فرمودند کیفر است، عقوبت گناه است، از عشق است. از دردهاییست که " مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورند و می‌تراشند". فرهنگ است... درد مشترک ماست. جور و مظالم و جفاست...
حالیا مستید... نمی‌فهمید، نمی‌بینید... من هم نمی‌بینمش... دور است، بالاست. یقیین دارم که پهپاد است، با توپ لیزری که طول موجش در طیف مرئی نیست. مثل روح دنبال من همه جا هست، حیّ و حاضر. می‌شنود، می‌بوید، می‌بیند و ... می‌زند و می‌سوزاند.