Saturday, April 28, 2012

چاله ی سرد

به گمانم من و تو
در دو سوی لبه ی چاه اِریدانوسیم
آن قَدَر دوووووووووور
که اعداد به ما می خندند

بین ما سرد و تهیست
عاری از هر جنبش،خالی از هَر...
خالی از حتی هیچ...

چه بزرگی اما...
سایه ات هست هنوز
بر سرم حفظ و پناه

چه بزرگی که هنوز...
از خیالِ شبِ یک ذهن ظریف
از میان در دروازه ی آن روی جهان
می زنی سر به دل خسته و رنجور و خراب

به زنده یاد  حمید. ج

Tuesday, April 17, 2012

به سوی رُم

رگبار کلمات سربی تلخ
بسیار بر سرم باریده

چه باک از تیر نگاهت؟
که پاره پاره های این دل
عراده عراده وحشت دیده است
میان دشت شقایق های بی برگ و ساقه
آنچه ویرانه ایست حالا
قلعه ای بود پر بارو...
غرور من بود بر فراز تپه ای مشرف...
اینجا مانند مونته کاسینو زیبا بود

درست قبل از تو

Sunday, April 01, 2012

بیگانه

تلفظ نامت دشوار آمد
بیگانه ای چون من را
در شهر عاشقان آن چنانی

پس بر گوشه ای نوشتم
نامت را بر دیواری که از رنگ پر بود
شاید بگذری از این کوچه ی تاریک
شبی را مست

باید فرسنگ ها دوید
بر جاده ای یک قدمی
تا رسیدن به سرحد برازندگی زنی چون تو

باید خواند رمان های بی انجام را
و ترانه های بی قافیه را از بر بود

چشمان تو نیز چون من سرخ است
لیک عینکی بر چشم داری
سیاه تر از آخرین مُد سال

برای با تو بودن...
باید با مردم بود
باید رقصید، نوشید، خندید
باید در بازار از خود تهی شد...
تو
خود ِ تو نیستی
تو را باید با یک شهر پرستید