Friday, April 28, 2006

متناسب

این است یک کمر متناسب برای یک دوشیزه



Friday, April 21, 2006

دوربینها

خوب ببین...یکیش اونجاست
یکی دیگه هم اونجا...آهان یکی هم اونجاست
خدا می دونه چند تا دیگه هم هست...
همشون یه سیم دارند...سیمهایی که همه با هم به یک اتاق می رسن
         یک اتاق پر از تلوزیون با آدمی که کلیدش رو داره
اون وظیفه داره...باید هر چیز مشکوک رو ببینه و گزارش بده
گزارش بده تا هواپیماها به سلامت سفر کنه و اتفاق بدی نیفته...
این خیلی خوبه
ولی من نمی دونستم...
نمی دونستم من هم مشکوکم و با دوربین مدار بسته دیده میشم
من فقط نگاهش می کردم...باهاش حرف می زدم
اما نمی دونستم که دارم امنیت پرواز ها رو به خطر می اندازم
    الان دیگه فهمیدم...
                 عشق آتشه...بمبه...قابل انفجاره
      امنیت همه چیز رو از جمله پرواز ها به خطر می اندازه

Wednesday, April 05, 2006

پس از سی سال

تو شکست من بودی …هزیمتی بزرگ
   و من خنده ای تمسخر آمیز و تجربه ای مضحک برای تو …
پس منم یادگار شیطنت های تو و تویی یادگار ناپختگی های من
  و تو خواستی که فراموش کنیم آنچه بر ما رفته…
خواستم تو را فراموش کنم ولی تو تاریخ من هستی
خواستم تو را دگر باره بنگرم ولی تو کتیبه ی نا کامی ام هستی
خواستم تو را بخوانم ولی تو گشاینده ی سکوتم هستی
   و خواستم دوباره دل در تو بندم ولی مرا دلی نبود که بندم یا نه. . .

  اکنون سی سال دیگر است
و تو برای فرزندی جوان مادری دلسوزی…
به یاد آر شیطنت های خود را و دوباره
لب به خنده گشا
که شاید مردی در سویی دیگر به یاد ناکامی های خود
چون تو لب به خنده گشوده است…

خانم همکار

ما می رویم... بهانه داریم...می خواهیم کار کنیم...
  کار برای پول...پول برای زندگی و دوباره زندگی برای پول
  اما من نه...
   همیشه می روم تا تماشا کنم...خارجی ها را...احمق ها را...دخترها را
و همکارها را...
و با تو ام همکار کوچولوی فراموش کار:
بعد از این تو را تماشا نخواهم کرد مگر دزدانه
    هنوز جای زخمی که زدی می سوزد