Monday, August 27, 2012

جهان کودک



در چهار راه جهان کودک
سوار بر غروری آهنین
ایستادی
پشت چراغ سرخ نگاهم
صد شاخه مریم شوق رختم
به لبخندی می فروشم

شیشه ها تا لبه یأس بالا رفتو من
حقیقت وجودی خرد را در آن دیدم


چراغ سبز است
فقط من  و مریم ها

Friday, August 24, 2012

انگشتهای باران

ابریست بر سر من
چون زلف تو کُلاله
خاک سیاه دل را
آمیخت عطر ژاله

زد چوب باد وحشی
بر طبل آذرخشین
این ضرب نا هماهنگ
آن نور پر شراره

آمد نوای رگبار
با کوردهای دشوار
انگشتهای باران
بسته است روی باره

در جوی ذهن بیمار
یاد است و خاطر انبار
این حجم ناخوشایند
سد کرده راه ناله

سیلاب غم روان است
بر معبر گل آلود
افسوس و حسرت دل
طغیان بی کناره

مستم ز جام غصه
باران بشوی چشمم
این دیدگان پر خون
چون باده در پیاله

بی آفتاب رویت
رنگین کمان امید
نا محتمل خیالیست
در وهم فکر واله

پرواز۷۹۰۸



تیر آن سال
هنوز در میان قلبم مانده
و من چه بیهوده
با مقیاس مضحک تقویم ها
بر التیام می کوشم

من در فرودگاه دلم
با دسته گل زنبق یاد
با آغوشی پر از دلتنگی
هنوز گوشم به بلندگوهاست
که نشستن آن پرواز را بشنوم
می دانم روزی آن پرواز برخواهد گشت
می دانم



به یاد زنده یاد  حمید جوان
یادش گرامی. روحش شاد