Saturday, May 13, 2017

پيچ

نمي دانم از كجا روي كتم چسبيده بود اما بلوا از همان يك تار موي سياه صاف بلند روي كت شروع شد و رزوه رزوه درون گوشتم پيچيد بهتان و شك... پيچ فرو مي رود كه بماند. حتي اگر بازش كني، درونش را گچ بمالي و سطحش را رنگ آميزي كني، در اعماق آن بدنه سوراخي خواهد ماند كه يا خاليست و يا اگر پر، از خميره اي غريب.

Monday, May 08, 2017

دوستي و دوستان بين دو قطب چرخنده

انگار آهنربايي كثيف و سيم پيچي شده باشم كه مدام به بدترين شكل ممكن قطب عوض مي كند. ساده ترين ها صعب مي شوند و عميق ترين ها سطحي. بعد همه چيز برمي گردد. اين وسط هم پر مي شود از دلتنگي و اضطراب و نيم دوجين رفيق بي معرفت كه تا دو روز حالشان را نپرسي از تو دلگيرند. پير مي شوم انگار هر روز. غر مي زنم. با خودم خودآزارانه   فكر مي كنم كه آيا همه براي منفعتي تن به دوستي مي دهند؟

كه سودي به تنشان بماسد؟ كه غصه هايشان را رويت بالا  بياورند؟ كه به خودشان ثابت كنند بهترينند و به اين دليل شخصيت و انتخاب هاي تو را به گند بكشند؟

هركس به نوعي، همه هم حق به جانب. چه آني كه فكر كرد غيبت ما به دليل ارزش قائل نشدن براي شخصيت والايش بود، چه او كه پيش خود گفت ٥ تومان اثاث بنجل به ما بيندازد نابغه تجارت است و چه او كه پنداشت اگر عشق ما به دريا يا ساير تفريحاتمان  را به سخره بگيرد خودش بهتر در اين دنيا زندگي خواهد كرد.

...

قطب عوض مي شود. صدا مي گويد:دوستي همين كشمكش ها را هم دارد ديگر عزيزم، چرا سخت مي گيري؟

ببين اين آهنگ "مردي كه دنيا را فروخت" است... هرچند كسي از اينها گوش نمي دهد اين روزها. لذتش را ببر!

دارم پير مي شوم. حتي براي خودم هم ضرب آهنگ ترانه هاي نيروانا كندتر به نظر مي رسد، بچه ها دوستشان ندارند. 

پير شده ام، از استوري هاي دختر بيست ساله فاميلمان هيچ چيز نمي فهمم... كي اين قطب ها براي هميشه مي ايستند؟