Thursday, April 24, 2014

یونس

كام از كام
باد، خاكسترهايش را به كوچه پاييني برد
و آرااااام... مثل بلوغ
روي 
گل‌سر دختر بچه اي نشاند
زير سيگاري لب پنجره، آئينه اي شفاف شد
و دريد بافت فضا-زمان را
رفت...
تخت من بزرگ تر شد
مرا بلعيد
من يونسم...
و گناهم در دنيايي ديگر
در كوچه اي شبيه كوچه پاييني خنده كنان مي دود