Wednesday, January 04, 2012

بلورهای بکر



مسیری خیس و گل آلوده از برف لگد خورده
به من گفتند این راه است
روندی طی شده دهها هزاران بار

نتیجه...
مردمی بسیار و بسیاران
که خوشنودند و می خندند
بر افتادن بیگانه ای بر یخ

نمی دانم درست است این ولی این است راه من
من از تکرار بیزارم
خطر از حیث لغزیدن
به این تن من خریدارم
ولی هیچش نمی خواهم
که جای پای دیگر رفتگان را احتیاط آمیز
تکرارش کنم آرام
چه کودک وار از
آن سوی معبر من دویدن می کنم آغاز
از آنجایی که برفش را
نرنجانده است پایی تا کنون هرگز
چه خوش دارم شنیدن آن صدا را بین هر گامی که بردارم
صدای عاج پوتینم
که در هم می کند خُردش
بلور ِ بکر ِ برف ِ راه ِ فردا را

باید گذشت این دم

بر آرزوی دیرین، باید گذشت این دم
پلک نگاه مشتاق، باید نهاد بر هم


عمری گذشت بی تو، از سوز دل لبالب

قرنی گذشت هر سال، ایام تلخ و پر غم



من دورم از زلیخا، در کار صبر و هجران

مه رویِ مصر و کنعان، بر من ببخش این کم

بی دل به کار کوچم، از وادی تعقل
چون سایه ای شبانگاه، رفتم ز کوی همدم

دود ِ دریغ برخاست خاکستر دلم را
چون باز دیدم هربار آن روی ماه ِ عالم