Saturday, June 28, 2014

Coup d'Etat

 امروز شنیدم یکی از دوستان بسیار بسیار عزیزم فارغ‌التحصیل شد و مَسترش رو توی یه رشته‌ای که من صد سال نمی‌تونم یه واحدش رو هم پاس کنم گرفت. خیلی براش خوشحالم و همیشه می‌خوام بهترین‌ها براش پیش‌بیاد. چون کار دیگه‌ای بلد نبودم می‌خوام این شعرو که همزمان با شنیدن این خبر داشتم تمومش می کردم تقدیم کنم بهش. با بهترین آرزوها تقدیم به دنیز:

اي عقل چه دستور و چه فرمان كردي!؟
گويي كه به تب سوزي و هذيان كردي

در گنبدِ كاخِ مرمرِ جمجمه‌ام
بنشستي و سوداي اميران كردي!؟

خون و رگ و دل، شورش و آشوب و قيام
از منطق و خط گفتي و كتمان كردي

تا حُسن لب و چشم و کمانش خواندم
كردي لب من مُهر و چه آسان كردي

گفتی:"تو کجا و پری سیمین تن!"
اين گفتي و بر كام رقيبان كردي

رنج دل و آهِ سینه معلولم کرد
علت تويي و هرچه كه درمان كردي

تبعیدی‌ام و كار قضا نيست، مگو!
مكري زدي و حيله‌ي هجران كردي

بخشوده نشاید گنهت هرگز و حال
هرچند هزاران که به جبران كردي

از دولت معقول تو آبادی کو؟
سامان و سر و سلسله ويران كردي

فردا من و دل تخت براندازیمت
بنمایمش آن را که تو پنهان کردی

برپا شده کودتای خواهش در جان
کار از من و دل نيست، تو خود آن كردي

Saturday, June 14, 2014

شعر افعي

گَزيدي از زبان كينه ما را

خدا را شكر اگر آسوده  گشتي


به خون چرك ما زهري دگر ريخت

تو پنداري كه خون پالوده گشتي


شفاي تلخي كامت شكر نيست

پيِ نِي عمر خود بيهوده گشتي


بكَن دندان كين از سق غفلت

كه از سم درون آلوده گشتي


چه ترساني مرا از چنبر درد؟

تو پيچيدي و خود فرسوده گشتي