Thursday, August 28, 2008

ضیافت شب

ماه
طیلسان ابر را کنار انداخت
و در کوچه های تاریک خندید
سنگ فرشها آبی شدند و همهمه شان در فضا پیچید
باد اشاره کرد...
سمفونی برگ آغاز شد
جیرجیرک ها به وجد آمدند و درختان را تحسین گفتند
نسیم بر لبان خیس جوی بوسه زد
و هوا سرشار از خنکای عشق شد
ستاره ای دور به زهره با چشمک چیزی فهماند...
با او همرقص شد
و شب، که من میهمانش بودم
به من شراب کهنه خواب تعارف کرد
من مست شدم
من مست شدم و بی هوا لبان رویا را بوسیدم
آنگاه با هم به بستر رفتیم
و تا صبح عشق ورزیدم
آه...شگفتا...چه ضیافتیست شب