بر کمر زمین می زیستم ای کاش
تا تمام فصل هایم تابستان بود
و حقیقت، همیشه عمود بر زندگی می تابید
بوی پاییز که می آید
دلم از همین مرداد می گیرد
عطای خرمالوها را به لقایش بخشیدم...
پاییز مال عاشقان
که با بوسه و خنده
بر گورستان برگهای خشک خیابان قدم بگذارند
پاییز ارزانی قوم و خویش حسود
که تا صبح یلدا
پای کرسی غیبت٬ انار سرخ حیاء را دان کنند
به من فقط یک قاچ تابستان بدهید
که مثل تبسم هندوانه شیرین باشد