Friday, August 24, 2012

انگشتهای باران

ابریست بر سر من
چون زلف تو کُلاله
خاک سیاه دل را
آمیخت عطر ژاله

زد چوب باد وحشی
بر طبل آذرخشین
این ضرب نا هماهنگ
آن نور پر شراره

آمد نوای رگبار
با کوردهای دشوار
انگشتهای باران
بسته است روی باره

در جوی ذهن بیمار
یاد است و خاطر انبار
این حجم ناخوشایند
سد کرده راه ناله

سیلاب غم روان است
بر معبر گل آلود
افسوس و حسرت دل
طغیان بی کناره

مستم ز جام غصه
باران بشوی چشمم
این دیدگان پر خون
چون باده در پیاله

بی آفتاب رویت
رنگین کمان امید
نا محتمل خیالیست
در وهم فکر واله

No comments:

Post a Comment