زمانی سرخوش و دیوانه بودم
کلاف سر هستی می گشودم
کلاف سر هستی می گشودم
چه شد من را که گم کردم سر نخ؟
گره خوردم میان تار و پودم
گره خوردم میان تار و پودم
از اخم ابروانم کرده مقراض
بریدم آنچه رشتم بر وجودم
تو ای سرخوش مکن سررشته را گم
که من دورم کنون از آنچه بودم
مبر شک بر طریق مستی و می
که شک خم کرده آن پشت عمودم
No comments:
Post a Comment