این چنین این حالم
تا توانی که تصوّر داری
خستهام از عالم
همه روزش تکرار
زنگ ساعت... بیدار
همه دم در سنجش...
برگزیدن، اجبار
همه لب در انکار
همه نوبت اخبار:
موشکی خورده به جایی اکنون
همه سو غرق در آتش، در خون
و وِتو شد همهی شُور جهان با یک شصت
بشنوید از ورزش... قوزک پای فلانی بشکست
***
پشت سر پنجرهام رو به خیابان بسته است
سینه ام از مکش سرب
دو چشم از قد آهن خسته است
پیش رو پنجرهای رو به دِهی دارم باز
رمهها گرم چرا گفتن و مرتع پاسخ...
سرعت باد به مِگ، پنج دهم
عشق را در این دِه
نتوان از
خم ابروی نگاران فهمید
باید از"گاهنما"شان به کلیکی برچید
لایکها
باید زد...
***
من اتاقی
دارم
پر از
آهنگ و صدا
مملو از رنگ
و نما، خط و مداد
بیشتر
شعر و کتاب
ته سیگار
و ته قهوه و ته ماندهی آب...
کار من
صبح اما
گم شدن
بین همه کاغذهاست
پلکان پیمودن
به صدایی
خوشلحن، نفی امکان کردن
گِل "توجیه"
لگد مالیدن
سایهی هیبت
افعی بودن...
پوست انداختن
و نیش زدن
مرده
ماران خوردن
لذتی میبینی؟
لذتی هست
آیا، پس از انواع کسورات...
ته جدول، عددی را
دیدن؟
لذتی
خواهد بود، جمع کردن همه را تا اسفند؟
من چه
خوبشختم پس... تو ببین! مالک 10 میلیونم
همه
ارقام ریال... همه ایام خیال
***
کار من بود
ای کاش
رنگ در کاشی
پندارمهیا کردن
خط گیسوی
ظریفان به قلم طی کردن
و زمان
را سر یک شاخهی بیجان و نحیف
اندکی خم
کردن
ذوب در
ذهن و معما کردن
کار من
بود ای کاش
دو سه
گام از شادی
داخل گوش
مصیبت کردن
با کلید
سُل سرخط کتاب
درِ دل
وا کردن... از ته دل گفتن
از غم دل
خواندن...
***
خندهای
سرد به دنیا شاید
پاسخ
مضحک یک قاصدک است
رو به
فریاد "بیا با من" باد
پس نشستم
از پای...
قاب
خاکستری و خالی افسوس زدم
روی
دیوار نگاهم امروز
و درونش
روحم
چه مرتب، چه مؤدب ژستی
به تواضع
دارد...
قاب من
گوشهی خود
یک نوار
از غم شب کم دارد
قاب خاکستریام،
غم شب کم دارد