Friday, September 25, 2015

غزل نوکترون

 
شب بود و گذارِ ابر و مهتابي خوش
دلداده و دلبران به آدابي خوش
 
تير آمد و زهره با سبو از پي وي
كُشتند عطش به جرعه از آبي خوش
 
نی بر لب بوف و کوکبان چرخ زنان
مه ذكر به لب بر سر محرابي خوش
 
زد باد و به پا باغ به چنگ آمد جوي
با ضربي و چرخشي و مضرابي خوش
 
بزم شب و هر کس به هوایی درگیر
با لعبت و حالتي و اسبابی خوش
 
اي شب همه جان بخشي و ما را افسوس
ما را چه گنه كه درنمي يابي خوش؟

دورم ز رخ یار و نبینم مگرش
در بستر و در میانه خوابی خوش  
 

 


No comments:

Post a Comment