شب بود و گذارِ ابر و مهتابي خوش
دلداده و دلبران به آدابي خوش
تير آمد و زهره با سبو از پي وي
كُشتند عطش به جرعه از آبي خوش
نی بر لب بوف و کوکبان چرخ زنان
مه ذكر به لب بر سر محرابي خوش
زد باد و به پا باغ به چنگ آمد جوي
با ضربي و چرخشي و مضرابي خوش
بزم شب و هر کس به هوایی درگیر
با لعبت و حالتي و اسبابی خوش
اي شب همه جان بخشي و ما را افسوس
ما را چه گنه كه درنمي يابي خوش؟
دورم ز رخ یار و نبینم مگرش
در بستر و در میانه خوابی خوش
No comments:
Post a Comment