به آن شب یادم آمد کو سفر کرد
مرا غم برگرفت و شعله ور کرد
بر آن آتش چو آب دیدگان ریخت
نه خاموشش که بل افزون شرر کرد
خدا را گفتم آخر این چه درد است
که درمانش نشد هرچه بشر کرد
کجایش می بری هر مونسی را
که دل در قلب او منزل مقر کرد
گمان دارم که ما اندر خطاییم
زیان دیدیم و هر خاطی ضرر کرد
خطاکاریم اگر دل می سپاریم
به آنکو عاقبت عمرش به سر کرد
همه میرند و ما هم جان سپاریم
دریغ آنکس که بر ما دیده تر کرد!
به هشیاری مرا اندیشه ای خواند:
نمیرد آنکه نیکی مستمر کرد
هماره جاودان و زنده باشد
هر آنکس یاد نیکویی اثر کرد
تن میرا چو هسته در دل خاک
خوشا آنکه درختی پر ثمر کرد
دلت بر یاد نیک مونست بند
خطاکار آنکه بر تن دل به در کرد
به ثمین
برای عزیزی که امروز از دست داد