هوادران تو گر پرشمارند
به کوی و خانه ات اندر گذارند
تعجب نیست بر من یار شیرین
تو قندی و صف موران به کارند
ز ابریشم چو برتر زلف داری
ببین در پیله کِرمان شرمسارند
سراپا شهد حسن از تو چکان است
تو آن کندو که زنبوران بر آرند
از آن چشمان چگونه نور تابی؟
همه شبتابکان اندر خمارند
دو ابرویت چو نیش کژدمان است
که از زهرش چه دلها داغدارند
لباست چون پر پروانگان است
در آن رنگ و وجاهت همجوارند
به آسایش تو را خواهم کنارم
مگس های مزاحم گر گذارند
No comments:
Post a Comment