Friday, April 30, 2010

قلب بیمار من





کاسه چشمم پر از می شد
روز روشن بین که چون طی شد

خون من اکنون ببین معجون تسکین است
هر چه خوردم در رگ و پی شد

روزگار من بسی آرام و ساکت بود
تا که چشم خیره ام قربانی وی شد

قلب من کاری به جز پالودن خون کرد
قلب من افسون او کی شد؟

با هوای عشق او مرداد بودم داااااغ
از سلام سرد او مرداد من دی شد

No comments:

Post a Comment