کاسه چشمم پر از می شد
روز روشن بین که چون طی شد
خون من اکنون ببین معجون تسکین است
هر چه خوردم در رگ و پی شد
روزگار من بسی آرام و ساکت بود
تا که چشم خیره ام قربانی وی شد
قلب من کاری به جز پالودن خون کرد
قلب من افسون او کی شد؟
با هوای عشق او مرداد بودم داااااغ
از سلام سرد او مرداد من دی شد
No comments:
Post a Comment