یارا بکن مدارا با قلب پاره پاره
ور نه توان بگیری، جان را به یک اشاره
زخمی زدی ز ابرو، آن خنجر خمیده
سهراب رو به مرگ و، نوش از لب تو چاره
مرغ دلم اسیر است در میله های مژگان
بگشا کمی قفس را، چشمی بکن خُماره
در چشم تو در خشد، یک کهکشان بی حد
هر عاشقت نمایان چون نقطه ای ستاره
خالی به پیکرت کاش، بودم به روز خلقت
انسان شدم٬ چه حاصل؟ از دور بر نظاره
دل را زدم به دریا، صد بار در تلاطم
هر بار نعش غرقه، آورد بر کناره
صاحب شدی دلم را، آسوده باش و خرم
دل می برد پیاده، دلدار را سواره
No comments:
Post a Comment