در معبد عشق تو که صد پیکره دارد
خوش باد که صد قلب ز سینه به در آریم
در پـای بُتی چون تو بریزیم و بریزیم
خون ها که شب هجر تو را بر سحر آریم
من کاهن عظمای همین بتکده ام لیک
خود مُسله کنم گر نشود کار سر آریم
قربانی تو هرچه دل خون و دل خون
قتل است مگر چون سوی تو کشته بر آریم؟
گویند گزاف اسـت چنین سینه دریدن
گفتند نه این است که ما در نظر آریم
در پاسخشان بشنو به ایمان ز منِ پیـر
از آتش این عشق جهان در شرر آریم
No comments:
Post a Comment