در سینه ی من حرف، گرفتار و اسیر است
دستش به غل و پای به زنجیر و حـقیر است
گر امر کنم سر ز بدن قطع کنندش
گر رحم کنم شاکر درگاه امیر است
زندانی من خاطر کس رنجه ندارد
چون دست وی از خلق خــدا دور و قصیر است
دروازه ی این محبس تاریک دهان است
قفل لب من باز چو شد کار خطیر است
بیهُده چو من کامِ مبارک بگشودم
از ســـینه رهید حرف٬ که طرّار و دلیر است
از بند دلم جَست٬ من آسان نتوانم
یابم اثرش گر چه که سرباز کثیر است
حرفم بدرد سینه ی یاران صمیمی
یا راه زند قافله شان بس که شریر است
یا عفت زن هتک کند از هوس کور
یا آبروی شـیخ برد گرچه که پیر است
رنجت ندهم دوست٬ بسنج آنچکه گویی
چون حرف زدی ناله و افسوس تو دیر است
این شعر رو گفتم که یادم باشه هر حرفی رو
هر جایی نزنم. اگر شما هم از حرفای من ناراحت شدید، اگر چیزی گفتم که پشت
سرم با تو دلتون گفتید "این یارو عجب آدمیه!" لطفاً منو ببخشید. این شعر رو
تقدیم می کنم به همه ی اونهایی که از حرفای من مستقیم و غیرمستقیم، حتی یک
ذره ناراحت شدن
No comments:
Post a Comment