Thursday, June 16, 2011

او که از من نکند یاد

خوش باد شـبی باده بر  این کام برم شاد
در لطف حضور رخ چون مه٬ قد شمشاد

از نور دو چشمش همه روزم چه بلند است
یلدای دی از صفحه تقویم من افتاد 

از نعمت آن لب نبرم دست به قطاب
شیرینی آن تخته زده بر در قناد

شاگرد ره خسرو و مجنونم و فرهاد
این اوست به شـیرین و به لیلی شدن استاد

صدبار سرِ دار٬ دلم کرد به زلفش
هم هست مرا حاکم و هم قاضی و جلاد

تا باز دهد ایزدم این وصل مبارک
انداخته ام نیک در آن  دجله ی بغداد

من از سر احساس سویش قافیه بستم
افسـوس که این خواند و از من نکند یاد

No comments:

Post a Comment