خوش باد شـبی باده بر این کام برم شاد
در لطف حضور رخ چون مه٬ قد شمشاد
از نور دو چشمش همه روزم چه بلند است
یلدای دی از صفحه تقویم من افتاد
از نعمت آن لب نبرم دست به قطاب
شیرینی آن تخته زده بر در قناد
شاگرد ره خسرو و مجنونم و فرهاد
این اوست به شـیرین و به لیلی شدن استاد
صدبار سرِ دار٬ دلم کرد به زلفش
هم هست مرا حاکم و هم قاضی و جلاد
تا باز دهد ایزدم این وصل مبارک
انداخته ام نیک در آن دجله ی بغداد
من از سر احساس سویش قافیه بستم
افسـوس که این خواند و از من نکند یاد
No comments:
Post a Comment