Friday, August 12, 2011

شادخواری

نشستم شب به ساحل بندری را
سبویی بُردم و هم ساغری را

زدم جامی به یاد موج دریا
زدم با یاد دلبر دیگری را

دگر جرعه درون آب بُردم
سلامت ماهی و حوت و پری را

نسیمم داد پیغامی ز دریا
که نوشَت هر قدح تا میبَری را


Me volvió loco vino rojizo
Es el fuego, pero sé que morirá

سبو از مِی، دل از اندوه خالی
به آب افکندم هر بد باوری را

سبک بار آمدم چون سوی منزل
نوشتم بر شن این پند دری را:

لب جانان، لب جام و لب جوی
مبر از یاد، رسم خوش سری را

سه منکر بر پَلشتی ها بیافزای
فغان، نومیدی و غم پروری را


No comments:

Post a Comment