امروز شنیدم یکی از دوستان بسیار بسیار عزیزم فارغالتحصیل شد و مَسترش رو توی یه رشتهای که من صد سال نمیتونم یه واحدش رو هم پاس کنم گرفت. خیلی براش خوشحالم و همیشه میخوام بهترینها براش پیشبیاد. چون کار دیگهای بلد نبودم میخوام این شعرو که همزمان با شنیدن این خبر داشتم تمومش می کردم تقدیم کنم بهش. با بهترین آرزوها تقدیم به دنیز:
اي عقل چه دستور و چه فرمان كردي!؟
گويي كه به تب سوزي و هذيان كردي
در گنبدِ كاخِ مرمرِ جمجمهام
بنشستي و سوداي اميران كردي!؟
خون و رگ و دل، شورش و آشوب و قيام
از منطق و خط گفتي و كتمان كردي
تا حُسن لب و چشم و کمانش خواندم
كردي لب من مُهر و چه آسان كردي
گفتی:"تو کجا و پری سیمین تن!"
اين گفتي و بر كام رقيبان كردي
رنج دل و آهِ سینه معلولم کرد
علت تويي و هرچه كه درمان كردي
تبعیدیام و كار قضا نيست، مگو!
مكري زدي و حيلهي هجران كردي
بخشوده نشاید گنهت هرگز و حال
هرچند هزاران که به جبران كردي
از دولت معقول تو آبادی کو؟
سامان و سر و سلسله ويران كردي
فردا من و دل تخت براندازیمت
بنمایمش آن را که تو پنهان کردی
برپا شده کودتای خواهش در جان
کار از من و دل نيست، تو خود آن كردي
No comments:
Post a Comment