Tuesday, July 28, 2015

ما یا مرکب ژن ها

شايد حق با پريس (George R. Price) بود كه فكر مي كرد ما اسير ژن هايمانم هستيم. سفينه اي از پوست و گوشت و استخوان براي پياده سازي ميل سيري ناپذير ژن ها به بقا و انتقال. اين كشف، پريس را چنان دگرگون كرد كه از يك عالِم خردگرا به كاتوليكي متعصب تبديل شد و در نهايت در خرابه اي با قيچي رگ گردنش را زد. خيلي ها هم به او انتقاد دارند اما شايد واقعاً تمام هستي مائي كه خود را برترين مخلوق مي ناميم اسير شهوت ذراتي است كه براي بودن، ما را بازيچه خود كرده و به ورطه ي حيوانيت مي كشند. مائيم كه كشف مي كنيم فلان سمندر و فلان مار، در فرآيندي به نام تكامل مشترك (convolution) ابزارهاي دفاعي خود را ديوانه وار نسل به نسل ارتقا مي دهند تا سمي ترين سمندر و ضد سم ترين مار خلق شوند. غافليم كه خودمان چه هستيم، خودمان بين خودمان هم نقش همان سمندر را داريم و هم همان مار را. هزار و يك جنبه تعامل انسان با محيط به كنار، فقط اين را در نظر بگيريد كه از ترسِ ضربه خوردن، قواعد بينهايت پيچيده اي را براي دلدادگي ساختيم... اصلاً خودِ دلدادگي را ساختيم... ساختيمش براي اطمينان، براي امنيت، براي ژن ها... البته كه زيباست، اصلاً منظورم اين نيست كه چون اينها همه نوعي استراتژي بقا هستند بايد مذموم تلقي شوند، هرگز! اما صحبت سر پيچ و خم هاي بيشماريست كه براي فهميدن پيام واقعي همديگر نسبت به هم داريم... همه ظاهراً پذيرفتيم كه ابراز علاقه و رابطه اي كه با "دوستت دارم" آغاز شود كودكانه و مختص داستان هاست... اما آيا واقعاً اين همه بازي زيرپوستي، كنايه، محك زدن، حيله و... بازده بالاتري داشته؟ چرا همه ما در مقابل قلبمان سد بلندي داريم از شك كه در قفسي از استخوان محصور شده؟ چرا نبايد قلبمان را بگوييم؟ اين كجايش با سياست بي رحمانه ي ژن ها در تضاد است. باشد، قبول، من از همين الان خودم را در گونه هاي منقرض شده و بي آينده طبقه بندي كردم اما واقعاً اين همه سم براي چه؟ كدام مار؟ كدام سمندر؟ اگر باور داريد كه عاقليد، ببينيد، درنگ كنيد، بپرسيد اما سياست ورزي نكنيد... گور پدر ژن ها 

No comments:

Post a Comment