جاده
کشیده تا شفق های شمال
تخت گاز می رانم...
موهایم قالب باد می گیرد
و گاهی دنده چهار،
سه٬ دو... و آرام تر
زیر سایه درخت "درنگ" می نشینم
بی خیال چای داغ می نوشم
سیگار رخوت دود می کنم
و پای بوته های دلتنگی ام ادرار
خط کشی جاده
فقط رد خستگی های من است
نقشه راه٬ نمودار لذتم...
افقش
پس زمینه اندیشه های امروز...
و چراغ هایش هر شب
روشن است از آگاهی ام
مرد قهوه چی گفت:
هر پیچ و خم
خاطره ای خواهد بود در دفتر آینده ام
و هر تابلوی راهنما
تخته سیاهیست
تا حکمی بر آن معین کنم
ایست...30...80...110
جاده از برای من است
راه من است تا انتهای زمین زندگی
خرداد ماه دیدم
نمادی را که رویش نوشته بود:
رستگاری٬ ۷۵ سال!
No comments:
Post a Comment