روئید جز شقایق، بر دشت صورتم باز
پر شد ز میخ غربت، این مرتع فرحساز
آئینه را نگفتم،روزی دگر سلامی
قد میکشید هر میخ، چون تیر ناوک انداز(ناوک=تیر یا پیکان کوچک)
رویم سیاه چون قیر، از حُسن این محاسن(ریش)
مقلوب(تغییر یافته)، این رُخ من،بی
دست چهرهپرداز
پیری ز مرحمت(لطف) گفت،صورت تراشم از حزن
گفتم بدون اسباب، کاری نگیرد آغاز
کف از دهان مردُم، آسان شود مُهیا
تیغی ولی نبُرد، چون ابروان طناز
این ما و ریش و آشوب،اینسوز و آه و اندوه
تا دلبر رمیده، آید به منزلم باز
No comments:
Post a Comment