همه روزان به تکرار است
دو دست و فکر در کار است
همه سرگرم بازاریم
طراوت کو؟
توجه کو؟
دماوند از افق گم شد
دو صد کاج از میان راهمان کم شد
کلاغان رفته اند از شهر ما حتی!
کسی فهمید اینها را؟
...همه دانند گرچه یک قران تغییر نرخ سکه را هر روز
زمین تا کی به انگار همه پست است؟
و حتی من...
که پاییزی گذشت و باز
این تغییر موسم را
از اعلام فروش ویژه ی
اجناس اطلس پـــــود دانستم
چرا تقویم؟
یا ساعت؟
چرا گاهی نگاهی سوی بالا
سوی آبی
سوی آن مِهرش نیندازیم؟
و دیدم چون گرفته ابر و پیدا نیست
رخ خورشید سرد و زرد ِ دیماهی....
حقیقت را چگونه بایدم جستن
میان سایه ی میغان ِ در گردش؟
چرا هرگز نمی بینیم توچال، این عروس تور بر سر را
میان ساقدوشان، دختران پاک البرزی؟...
چرا هرگز نمی فهمیم
صدای رفتن یخهای بکر ِ کوچه را در عاج پوتینها
صدای باد
در دستان خوابیده چناران را...
چرا هیچش نمی بوییم
شمیم ِ خاطرات ِ گرم ِ تابستان
که از دفترچه ی برگان ِ خشک ِ شعله ور در باغ پیچیدست؟
طراوت مرده است اکنون
حضور من در این دنیا شده یک جدول کوچک
که هر سی روز
پایش مُهر تأیید کسی باید...
منم یک نمره کوچک
میان صورت سود و زیان جامع دنیا
چگونه یک رقم بوید، چشد، بیند، نیوشد این همه حس کردنی ها را
طراوت مرده است اکنون
به یاد چند صد درختی که یک شبه از وسط بزرگراه برای احداث خط ویژه کم شد